ز حال بی خبرانت خبر نمی باشد


بکوی خسته دلانت گذر نمی باشد

ز اشک و چهره مرا سیم و زر شود حاصل


ولیک چشم تو بر سیم و زر نمی باشد

سری بکلبهٔ احزان ما فرود آور


گرت ز نالهٔ ما دردسر نمی باشد

دو هفته هست که رفتی ولی بنامیزد


مه دو هفته ازین خوبتر نمی باشد

نه ز آب و خاک مجسم که روح پاکی از آنکه


بدین لطافت و خوبی بشر نمی باشد

بشب رسید مرا روز عمر بیتو ولیک


شب فراق تو گوئی سحر نمی باشد

توام جگر مخور ارزانکه من خورم شاید


که قوت خسته دلان جز جگر نمی باشد

بحسن خویش ترا چون نظر بود چه عجب


گرت بجانب خواجو نظر نمی باشد